خلاصه داستان: فیلم بی رؤیا داستان زوج جوانی است به نام رؤیا (طناز طباطبایی) و بابک (صابر ابر) که قصد مهاجرت از ایران را دارند. دو هفته پیش از مهاجرت رؤیا با دختری بینام و نشان (شادی کرم رودی) مواجه میشود. حضور دختر در زندگی آنها به اتفاقاتی عجیب منجر شده و به تدریج هویت رؤیا دچار دگرگونی میشود. معمای هویت رؤیا با حضور بیشتر دختر در بطن زندگی او و بابک، کامل و کاملتر میشود تا جایی که …
خلاصه داستان: تصور در بستر فانتزی و خیالگونه، ماجرای یک رانندهٔ تاکسی جوان را روایت میکند که هر شب مسافران زن با چهرهای مشابه را سوار میکند و داستانهایشان را میشنود. پسر جوان، عاشق یک خانم شیرینیپز میشود؛ اما در ابراز عشق خود به او ناتوان است. به همین خاطر شروع به خیالپردازی دربارهٔ او میکند و فضاهایی خالی در داستان فیلم ایجاد میشود که پر کردن آنها بر عهدهٔ تصور مخاطب است.
خلاصه داستان: راحله(الناز شاکردوست)به همراه همسرش علی (هوتن شکیبا) و دختر کوچکش در یکی از محلههای حاشیهای تهران زندگی میکنند. شوهر خواهر علی، جلال(بهرام رادان) فردی است که یک کسب و کار خانگی را برای خانمهای محله ایجاد کرده است. او فردی هیز است و نگاه ناصوابی نسبت به راحله دارد. رفتارهای او و مزاحمتهایش برای راحله باعث میشود و حرفهایی پشت سر او در محل ایجاد شود و…
خلاصه داستان: داستان، خانوادهای روستایی را روایت میکند که به عنوان سرایدار قرار است برای ۶ ماه از یک ویلا نگهداری کنند. چاوش، صاحب ویلا، قرار است برای دانشگاه رفتن دخترش ۶ ماه در خارج از ایران زندگی کند و ویلا را به یونس (پژمان جمشیدی) و همسرش (ریما رامینفر) میسپارد و آنها با ۳ فرزندشان به ویلا نقل مکان میکنند. اما برادرزن یونس (رضا عطاران) با ورود به خانه داستانهایی را رقم میزند...
خلاصه داستان: داستان فیلم آخرین تولد در زمانی که طالبان به قدرت بازگشتهاند، آغاز میشود. در شهر کابل که پر از نگرانی و هراس است، محمد پدر خانواده سعی دارد تا زندگی طبیعی خود را در دورانی که طالبان در آن حکومت دارند، حفظ کند.
خلاصه داستان: این فیلم ماجرایی طنز از زندگی ناخواسته یک جوان متعصب را روایت میکند که پیشنهادی عجیب، گذشته و آینده او را تحت تاثیر قرار میدهد و از سوی دیگر ماجراهای زنی که میخواهد اولین رئیس جمهور زن ایران شود.
خلاصه داستان: داستان چند زوج را روایت میکند که در محله قلهک تهران در همسایگی یکدیگر زندگی میکنند. زندگی روزمره و آرام آنها با ورود ناگهانی یک نوزاد به شدت تغییر میکند. هر کدام از زوجها به طریقی با این موضوع روبرو میشوند و تلاش میکنند تا با شرایط جدید سازگار شوند
خلاصه داستان: چرا گریه نمیکنی؟ روایت زندگی فردی به نام علی شهناز است که پدر و مادر خود را از دست داده و خود را موظف به مراقبت از برادر کوچکترش که بهتازگی ازدواج کرده میداند. اما بنا بر اتفاق و حادثهای برادر کوچک او نیز از دنیا میرود. علی شهناز حال در یاس و ناامیدی بر پیله تنهایی خود تمام احساسهای جهان را از خود دور کرده و به پوچی مطلق رسیدهاست. در این میان مهمترین معضل او این است که گریه نمیکند! تمامی توصیه همراهان از دوست و همکار او گرفته تا عمهاش و دختری که با او رابطه عاطفی جدیدی را آغاز کردهاست و همزاد او که شتربانی در یکی از نقاط کویری فلات مرکزی کشور است؛ در مواجهه با او تمام هم و غمشان را بر این گذاشتهاند که در نهایت امر او را به گریه کردن دعوت کنند و مدام از او میپرسند چرا گریه نمیکنی؟