خلاصه داستان: در روز چهارشنبه گذشته قبل از بهار Solstice Ushers در سال جدید فارسی ، مردم به دنبال یک سنت باستانی زرتشت ، آتش بازی ها را راه اندازی کردند. روحی ، که روز اول خود را در یک کار جدید می گذراند ، خود را در میان یک تفاوت پیدا می کند ...
خلاصه داستان: ارژنگ صنوبر (رضا عطاران)، مردی ۵۰ ساله، در زندگی خود دچار تجربههای متفاوت و سخت عاشقانهای میشود و فیلم بازگوکننده آن ماجراهاست. او که از کودکی رؤیا (مهناز افشار) را دوست داشته، به دلایلی نمیتواند با او ازدواج کند و رؤیا با توجه به محدودیتهای اجتماعی دههٔ شصت، به همراه خانوادهاش راهی آمریکا میشود. ارژنگ که هرگز رؤیا را فراموش نکرده، دست به کارهای عجیب و غریبی میزند و در مقاطع مختلفی باز با رؤیا روبهرو میشود. اما هر بار ناکام میماند. او که حالا در دههٔ پنجم زندگیش ثروتمند شده، دردمندانه و مصرانه از رؤیا میخواهد که در ایران بماند و با او زندگی کند. سکانس پایانی فیلم به تصمیم رؤیا میپردازد. در پایان ارژنگ رؤیا را راهی آمریکا میکند اما رؤیا دوباره برمیگردد.
خلاصه داستان: یک زن و شوهر متاهل با تصمیم دشوار روبرو هستند - برای بهبود زندگی فرزند خود با انتقال به کشور دیگر یا ماندن در ایران و مراقبت از والدین رو به وخامت که بیماری آلزایمر دارد.
خلاصه داستان: چند تن از مأمورین پلیس مبارزه با مواد مخدر، به سردستگی صمد (پیمان معادی)، به دنبال فروشندهٔ بزرگ شیشه در تهران، به اسم ناصر خاکزاد (نوید محمدزاده) هستند.
خلاصه داستان: دوستان جهانگیر (جهان)، به دعوت برادرش بهمن و برای تولد او، که احتمالاً آخرین تولدش او به علت بیماری باشد، دور هم جمع شدهاند. این موقعیت موجب میشود آنها خود و روابطشان را مرور کرده و دربارهٔ زندگی و خودشان (خصوصاً جهانگیر) فکر کنند.
خلاصه داستان: در منطقهای نزدیک البرز و زندان قزل حصار، یک آبادی وجود دارد که مختص فقیران و آشغال جمع کنها، اراذل و اوباش، فروشندگان مواد و افراد به شدت گیر افتاده در تمکن مالی است. شکور، شاهین، شهره و شهروز به همراه پدر و مادرشان، در این آبادی زندگی میکنند. خشونتهای جامعه و مسائل جمعی مواد مخدر به طوری این خانواده را تحتالشعاع قرار دادهاست که این خانواده از هم میپاشد. این داستانها جنایتها و جرمهایی را در دنیای این افراد به وجود میآورد…
خلاصه داستان: در سومین سری از سه گانه پیشونی سفید، ماجرا با به دام افتادن پیشونی سفید توسط اختاپوس آغاز میشود و در این قسمت، قهرمان داستان یعنی میمون به جنگ اختاپوس می رود اما…
خلاصه داستان: مردی توسط یک زن تبهکار کُشته میشود و دو غریبه را به جرم قتل بازداشت میکنند. یکی صدای شلیک گلوله را شنیده اما صحنه قتل را ندیدهاست چون نابیناست. آن یکی هم فقط صحنهٔ قتل را دیده و صدای شلیک گلوله را نشنیده چون ناشنواست. آنها یک صبح تا غروب فرصت دارند که از این مهلکه جان سالم به در ببرند.