خلاصه داستان: زیبا، در حال آماده شدن برای عروسی دختر خود است که بهطور اتفاقی اسیر یک باند گانگستری مخوف میشود. او سعی میکند از این بند خود را رها کند. اما وقت زیادی ندارد. چون دخترش نیز بیخبر از همهچیز عازم همانجا است و این اتفاقی است که نباید بیفتد. زیبا برای نجات خود و دخترش میجنگد
خلاصه داستان: یک مرد با بازی اکبر عبدی به زن بدل میشود تا ثروتی عظیمی را به جیب بزند غافل از آن که دست بالای دست بسیار است و علاقهمندان تغییر جنسیت بیش از هر زمان دیگری در کوچه و بازار قابل رویتند.
خلاصه داستان: انقلاب شده و کاسبی اِبی(پژمان جمشیدی) و وَلی(بیژن بنفشهخواه)، آنتیک بازهای قبل انقلاب کساد است اما درِ بازِ ضریح پر از پول یک امامزاده، مسیر زندگیشان را تغییر میدهد.
خلاصه داستان: مافیا یک بازی گروهی جذاب و تعاملی است که بازیکنان در دو گروه شهروند و مافیا و با نقشهای متفاوت برای کشف هویت یکدیگر و دستیابی به اهداف خود رقابت میکنند. در مسابقه حرفهای مافیا؛ دُن، حرفه ای های مافیا زیر نظر مربیان با سناریوی کاپو به رقابتی نفسگیر و استراتژیک میپردازند و مخاطبان شاهد یکی از هیجانانگیزترین نبردهای مافیا خواهند بود. علاوه بر این، یک مسابقه تعاملی ویژه برای مخاطبان طراحی شده است تا آنها نیز بتوانند در جریان این رقابتها مشارکت کنند و تجربهای متفاوت از یک بازی مافیا را داشته باشند.
خلاصه داستان: داستان این فیلم دربارهٔ دو دوست به نام بهرام (پژمان جمشیدی) و ساسان (سام درخشانی) است. ساسان در برزیل زندگی کرده و بهرام نیز میخواهد مقیم برزیل شود. برای همین تصمیم میگیرد سرپرستی یک کودک برزیلی به نام دنیل که نام مادر آن لارا است را به عهده بگیرد که و در ازای آن به ساسان پول هنگفتی بدهد. برادر آلیس (نامزد ساسان(گابریلا پتری) به یک گنگستر بزرگ به نام کارلوس بدهکار است و در ازای پول میخواهد آلیس با آن ازدواج کند ساسان هم میخواهد پول بهرام را صرف بدهی همسر خود کند ولی بهرام پولی ندارد در همین حال بهرام در یک قرعه کشی پوشک بچه مبلغ یک میلیون دلار برنده میشود ولی چون به صورت اتفاقی پله ستاره فوتبال جهانی را میزند و فرار میکند تحت تعقیب پلیس برزیل و همینطور افراد کارلوس قرار میگیرد. افراد کارلوس آلیس را میگیرند و بهرام و ساسان برای نجات آلیس دست به دامن دایی هوشنگ یاکوزا یا هوشنگ شمشیری (حمید فرخنژاد) میشوند در نهایت به جزیره تگزاس میروند تا آلیس را نجات دهند ولی خودشان هم گیر میافتند و دایی هوشنگ پلیس را خبر میکند و کارلوس و نوچههایش را دستگیر میکنند و همگی برای در امان بودن از دست کارلوس تصمیم میگیرند به ایران برگردند در نهایت بهرام جایزه بزرگ خود را میگیرد و با هم به ایران میروند. بعد کارلوس پس از آزادی از زندان تصمیم میگیرد که به دنبال آنها به ایران برود.
خلاصه داستان: دختری (سمیرا حسنپور) قرار است برای ادامه تحصیل به کانادا برود و ساعت ۶ صبح پرواز دارد، دوستانش به او زنگ میزنند که یک مهمانی برایش گرفتهاند و او را دعوت کردند و قرار میشود بعد از مهمانی او را به فرودگاه ببرند، اما در حین مهمانی پلیسها به داخل خانه میآیند و همه را دستگیر میکنند اما وی پنهان میشود و در خانه میماند که میفهمد در خانه قفل شده و در خانه گیر افتاده او به برادرش (مهرداد صدیقیان) زنگ میزند تا به او کمک کند در نهایت با هزاران مشکل دختر از خانه خارج میشود و به سمت فرودگاه حرکت میکند اما ساعت از ۶ میگذرد و او از پروازش جا میماند.